کد مطلب:304409 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:197

آیین فطرت
اینكه خداوند به وسیله حضرت محمّد(ص) تاریكی ها را روشن ساخت؛ یعنی تاریكی جهل را كه مردم جاهلیّت بدان گرفتار بودند، در پرتوِ روشنایی عِلمْ و آگاهی از میان برداشت و تیرگی كفر را كه بر دلها نشسته بود، از چهره جانشان زدود و پرده های حیرت را به یك سو افكند و در میان مردم، به هدایت برخاست و آنان را كه بیراهه می رفتند، به راه آورد و كوردلی ها را به داروی بصیرت و بینشْ درمان كرد و راه درست زندگی را فراروی آنان قرار داد، همه اینها زمینه هایی بود كه آن مردم دردمند و ستم زده را به آیین پایدارِ اسلام، كه آیین زندگی و سلامت و امنیّت است، فراخواند؛ آیینی كه منطبق با فطرت و ساختار روحی آنان بود و مایه نجاتشان از حیرت و سرگشتگی. آنچه پرداختن به آن در این مجال، شایسته و بجاست، تبیینِ آیین جاودانه اسلام و انطباق آن با آیین فطرت پاك و خالصِ انسانی است. در توضیح معنای «دین» گفته شده است كه یكی از معانی آن، حسّ خداجویی است كه در سرشت هر موجودی نهفته است؛ یعنی هر آفریده ای در ذات خویش، رو به سوی آفریدگارِ خویش دارد و برای همین، می خواهد او را پرستش كند و نیازهایش را از او بخواهد و در سختی ها به پناه او برود. آیین اسلام نیز چنین است؛ یعنی طبیعت بشر و همه آفریدگان، خود تقاضای همان را دارند. از این روی، خدای تعالی، در مقام پرسش از مردم و توجّه دادن آنان به تقاضای طبیعی شان می فرماید:

اَفَغَیْرَ دینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ اَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ اِلَیْهِ یُرْجَعُونَ. [1] آیا جز دین خدا را می جویند؟ با آنكه هركه در آسمانها و زمین است، خواه و ناخواه، سر به فرمان او نهاده است، و به سوی او بازگردانیده می شود.

بدیهی است كه هیچ سرشت و ساختار روحی سالمی، در پاسخ این پرسش، راه «نفی» را نمی پوید. برای اینكه مدّعای ما هرچه نیكوتر روشن شود، نخست به تشریح اصولی كه در فطرت هر انسانی وجود دارد، می پردازیم؛ آنگاه نگاهی گذرا به اصولی كه در آیین اسلام آمده است، می افكنیم تا به خوبی روشن شود كه دعوت پیامبر اكرم(ص) به اسلام، دعوت به همان آیینی است كه مقبول فطرت آدمیان است؛ چرا كه دین فطری، یعنی دینی كه برخلاف سرشت و طبیعت انسان به وی، تكلیفی ندارد و دارای اصول و مقرّراتی است كه انسان، ضرورت آنها را در زندگی با ذات و هویّت خویش، احساس می كند؛ همچنین از هرگونه افسانه و خرافات و ابهام و ناروشنی نیز پاك و مبرّاست. اصول دیانتی كه آدمی در جستجوی آنهاست، عبارت اند از: یك، اعتقاد و ایمان به وجود خدایی كه به مقتضای حكمت و اراده خویش، جهان را آفریده و تدبیر می كند و خود با هیچ یك از آفریده هایش شباهتی ندارد. دو، اعتقاد و ایمان به یك زندگی دیگر در پسِ زندگی كنونی و این جهانی كه در آن، آدمیان، نتیجه زندگی كنونی را از نیك و بد، خواهند دید و با آنها همراه خواهند بود. سه، باورِ حقیقتی در وجود بشر به نام «روح» كه سرچشمه فهم و درك و مایه حیات جسمانی و طبیعی اوست كه گاهی بر نیروهای جسمانی، سلطه می یابد و آدمی را به بالاترین درجه انسانی اوج می دهد، یا آنكه مغلوب و مقهورِ نیروهای بدنی می گردد و خود، به پست ترین مرتبه حیوانی، سقوط می كند. چهار، ایمان به این كه خداوند، آدمی را به اقتضای همین روحی كه در او قرار داده است، هدایت می كند؛ هم به وسیله نوری كه در باطن نهاده است و نام آن «عقل» است، و هم به وسیله آنچه كه به بعضی از بندگان پاك و خالص خود می نمایاند كه نام آن «وحی» است و آن بندگان پاك پیامبرانِ اویند. پنج، احساس نیاز به نیایش و پرستش و خضوع در برابر پروردگاری كه او را آفریده، زندگی او را تدبیر می كند. شش، عشق به نیكی و محبّت دیگران، در حدّی كه خیر و نیكی و احسان بر فضای زندگی انسان چیره گردد و شرّ و كینه و دشمنی ها برچیده شود، و رابطه انسانها با یكدیگر بر محور محبّت و احسان، پایدار بماند. اینها اصولی است كه هركس به مقتضای طبیعت و ساختارِ خویش، در جستجوی آن است و همواره ذهن و دل او را به خود مشغول داشته است؛ مگر كسانی كه از فطرت اصلی خویش منحرف گشته، دچار نابسامانی های روحی شده باشند. اكنون كه اصول دیانت فطری را برشمردیم، به قرآن كریم كه جامع ترین وحی الهی است، نظر می افكنیم تا روشن شود كه آیا جز آنچه فطرتهای پاك و سالم می طلبند، عرضه می كند؟

الم. ذلِكَ الْكِتَابُ لَارَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ. الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ. وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما اُنْزِلَ اِلَیْكَ وَ ما اُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ. [2] الف، لام، میم. این است كتابی كه در حقّانیّت آن، هیچ تردیدی نیست؛ و مایه هدایت تقواپیشگان است: آنان كه به غیب ایمان می آورند، و نماز را برپا می دارند، و از آنچه به ایشان روزی داده ایم، انفاق می كنند؛ و آنان كه بدانچه به سوی تو فرود آمده، و به آنچه پیش از تو نازل شده است، ایمان می آورند، و آنان اند كه به آخرت، یقین دارند. آنان برخوردار از هدایتی از سوی پروردگار خویش اند؛ و آنان، همان رستگاران اند.

در این آیات كه مَطلَعِ كتاب الهی است، همان اصول پنجگانه ای كه مقتضای فطرت است، برشمرده شده است: یك، ایمان به غیب؛ یعنی انسان بداند و باور كند كه جز خاك و آنچه از آن می روید، و جز آسمان و آنچه بر چهره زمرّدین آن می درخشد، حقیقتِ دیگری در تمام جهان، در آب و خاك، آتش، باد، آفتاب و ماه، ستاران آسمان و در همه ذرّات و نیز در وجود پیچیده و شگفت انگیز خود انسان، وجود دارد كه او یگانه و بسیط و پدید آورنده همه هستی و حاكم بر همه آن است كه هیچ یك از آفریدگانش را همانند نیست: «لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَی ءٌ». [3] چشمها او را نمی بیند و دركها او را نمی یابد؛ امّا دلهای بیدار، با نورِ جان او را درمی یابند: «لاتُدْرِكُهُ الْاَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِكُ الْاَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ،». [4] او بر همه چشمها و دلها و از اسرار جانها آگاه است؛ گردش و جنبش در همه پدیده های عالم، از اوست. این حقیقت مطلق را قرآن كریم، «غیب»، یعنی موجودی كه برای ادراك محدود ما قابل درك نیست، نامیده است، با این حال هرگز از آن حقیقت مطلق، آشكارتر وجود ندارد، آیا نویسنده ظاهرتر است یا نوشته او؟ و آیا گوینده آشكارتر است یا صدای او؟ و آیا هستیِ نقّاش قطعی تر است یا نقش او؟ برای همین آشكار است كه علی(ع) فرمود:

ما رأیتُ شیئاً اِلّا رأیتُ اللَّهَ قَبْلَهُ. [5] هرچه را كه دیدم، خدا را پیش از آن یافتم.


یوسف كنعانی ام، روی چون ماهم گواست

هیچ كس از آفتاب، خطّ و گواهی نخواست


سرو بلندم، تو را راستْ نشانی دهم

راست تر از سروِ قد، نیست نشانیِ راست


هست گواه قمر چُستی و خوبی و فرّ

شعشعه اختران، خط و گواه سماست


ای گل و گلزارها كیست گواه شما؟

بُوی كه در مغزهاست رنگ كه در چشمهاست


عقل اگر قاضی است، كو خط و منشور او؟

دیدنِ پایان كار، صبر و وقار و وفاست


عشق اگر محرم است، چیست نشان حرم؟

آنكه بجز روی دوست در نظر او فناست


عالم دون روسپی است، چیست نشانیّ آن؟

آنكه حریفی ش پیش و آن دگرش در قفاست


چونكه به راهش كند آن ببرش دَر كَشد

بوسه او نز وفاست خلعت او نز عطاست


چیست نشانی آنك هست جهانی دگر؟

نو شدن حالها رفتن این كهنه هاست


روز نو و شام نو باغ نو و دام نو

هر نفس اندیشه نو نوخوشی و نوغناست


نو ز كجا می رسد؟ كهنه كجا می رود؟

گر نه ورای نظر، عالم بی منتهاست


عالم، چون آب جوست، بسته نماید ولیك

می رود و می رسد، نو نوِ این از كجاست


خامش و دیگر مگوی، آنكه سخن بایدش

اصلِ سخنگو بجو، اصلِ سخن، شاه ماست


(دیوان شمس)

چون آدمی دریافت كه روح او شعله ای از آتش آن جهان است كه تنش را روشن كرده و چشم و گوش و زبانش را بینا و شنوا و گویا ساخته است، یقین می كند كه چون تن مُرد، روح نمی میرد؛ بلكه به جهان دیگر می پیوندد كه زندگی در آن، جاودانه و ابدی است. این همان اصل دوم است كه «بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ»، اشاره شده به آن است. و اصل سوم نیز همان است كه فرمود: «به آنچه پیش از تو نازل شده است، ایمان می آورند»؛ یعنی به اصل «نبوّت»؛ زیرا مَثَل پیامبران در این جهان مَثَل فرشتگانی است كه در رَحِم مادر، صورتگری می كنند و جنین را شكل می دهند. یعنی هركس در این جهان به پیامبران الهی ایمان آورد و به دستورات آنان كه از سوی خداوند وحی شده است، رفتار كند، هم در جهان دیگر و هم در زندگی این جهان، به سعادت می رسد، و هركس از دستورات آسمانی آنان سربپیچد، هم در این جهان و هم در زندگی واپسین، به تباهی و شقاوت خواهد رسید:

وَ مَنْ كانَ فی هذِهِ اَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ اَعْمی وَ اَضَلُّ سَبیلاً. [6] و هركه در این دنیا كوردل باشد، در آخرت هم كوردل و گمراه تر خواهد بود.

سه اصل اعتقادی: ایمان به خدا، ایمان به جهان دیگر و ایمان به پیامبران، كه در سرآغازِ قرآن آمده است، همان سه اصلِ در دین فطری است كه پیش تر، بدانها اشاره شد. دو اصل عملی نیز در این آیاتْ مورد نظر است: یكی نماز و دیگر انفاق است: وَ یُقِیمُونَ الصَّلوةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ ینفقون. نماز را برپا می دارند و از آنچه به آنها روزی داده ایم، انفاق می كنند.

نماز، همان حالت نیایش و توجّه بنده به خدا و طلب نیاز به درگاه اوست. اسلام، این اصل مورد نیاز بشر را در زیباترین و كامل ترین شكل آن به تصویر كشیده است. این یك واقعیّت است كه اگر آدمی در آستانِ بندگی خدای سبحان، سر فرود نیاورد و به ساحت قدس الهی معرفت پیدا نكند، برای خدایی كه پرداخته خیال اوست، خضوع خواهد كرد و آفریده های نیازمند را پرستش خواهد نمود. در آینده درباره نماز، این گُلِ سر سبدِ عبادتها، و زیباترین نماد مسلمانی به تفصیلْ سخن خواهیم گفت. و امّا انفاق، به معنای كمك كردن و خیر رساندن به دیگران است كه هركس هرچه خداوند به وی روزی داده است، خواه روزی مادّی، خواه معنوی و فكری، بیرون از نیاز خود را در اختیار دیگران قرار دهد و رابطه بین خود و انسانهای دیگر را بر اساس خیر و احسان، استحكام بخشد. بنابر آنچه گفته شد، پیامبر بزرگوار اسلام با روشنگری و ابهام زدایی در فضای تیره و تارِ جاهلیّتِ عصر بعثت،با كمك ایمان و معرفت و بصیرت، جامعه سمتزده و عقب مانده و منحطِّ آن روز را به آیینی فراخواند كه فطرتها در جستجوی آن، دچار حیرت و سرگردانی بودند.

وَ هَداهُمْ اِلی الدّینِ الْقَویمِ، وَ دَعاهُمْ اِلَی الطَّریقِ الْمُسْتَقیمِ. به آیین پایدار [اسلام] راه نمود و به راهِ راست رهنمون شد.

به راستی، این تعبیرهایی كه فاطمه(س) در مسجد، به هنگام برشمردن ویژگی های پیام پدرش حضرت محمّد(ص) بر زبان جاری ساخت، گویی آیاتی است كه محمّد(ص) در ابلاغِ رسالت خویش بر مردم تلاوت می كرد:

وَ اَنَّ هذا صِراطی مُسْتَقیماً فَاتّبِعُوا وَ لاتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِیلِهِ. [7] و بدانید این است راه راست من. پس از آن پیروی كنید و از راههای دیگر كه شما را از راه وی پراكنده می سازد، پیروی مكنید.

آن هنگام كه مردم در معنای «دین» حیران بودند و در آن، اختلاف و تفرقه ایجاد كرده بودند، پیامبر(ص) این آیات را بر آنان تلاوت می فرمود:

إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ وَمَن یَكْفُرْ بِآیَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الحِسَابِ. [8] بی تردید دین [راستین] نزد خدا، اسلام است و كسانی كه كتاب آسمانی به آنان داده شده، با یكدیگر به اختلاف نپرداختند؛ مگر پس از آنكه علم برای آنان حاصل آمد؛ آن هم به سابقه حسدی كه میان آنان وجود داشت و هركس به آیات خداوند كفر ورزد [بداند كه] خداوند حسابرسِ سریع است.

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ»30«مُنِیبِینَ إِلَیْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَلاَ تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِینَ»31«مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَكَانُوا شِیَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ [9] .

پس روی خود را با گرایش تمام به حقّ، به سوی این دین كن؛ با همان سرشتی كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خدای، تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار؛ ولی بیشتر مردم نمی دانند. به سویش توبه برید و از او پروا بدارید و نماز را بر پا كنید و از مشركان مباشید: از كسانی كه دین خود را قطعه قطعه كردند و فرقه فرقه شدند؛ هر حزبی بدانچه پیش آنهاست، دلخوش شدند.

وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّن دَعَا إِلَی اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحاً وَقَالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ [10] و كیست خوش گفتارتر از آن كس كه به سوی خدا دعوت نماید و كار نیك كند و گوید: من در برابر خدا از تسلیم شدگانم؟

بی تردید اگر معنای اسلام را بدانیم و بر روح اسلام پی ببریم و حقیقتِ آن را دریابیم؛ اگر ما مسلمانان، با ناسپاسی و با رفتارهای ناپسند، غُبار بر چهره نورانی آن ننشانیم و مانعِ رؤیت این «گوهر ناب» نشویم، انسانهایی كه از سرشتِ پاك برخوردارند، در برابر آن، سرِ تسلیم فرود خواهند آورد؛ چرا كه اسلام محمّد(ص) و علی(ع)، مراد و مقصود هر روح پاك، و نغمه دلنواز هر جان و تقاضای فطرت آدمی است. از این روی، در توصیف رسالت محمّد(ص) آمده است:

وَ ما اَرْسَلْناكَ اِلّا كافِّةٍ لِلنَّاسِ بَشیراً وَ نَذیراً وَ لكِنَّ اَكْثَرَ النَّاسِ لایَعْلَمُونَ. [11] و ما تورا جز به سِمَتِ بشارتگر و هشداردهنده برای تمام مردم، نفرستادیم؛ لیكن بیشتر مردم نمی دانند.


[1] سوره آل عمران، آيه 82.

[2] سوره بقره، آيه 4-1.

[3] سوره شورا، آيه 11.

[4] سوره انعام، آيه 103.

[5] مفاتيح الغيب، ص 60.

[6] سوره اسراء، آيه 72.

[7] سوره انعام، آيه 153.

[8] سوره آل عمران، آيه 19.

[9] سوره روم، آيه 32-30.

[10] سوره فصّلت، آيه 33.

[11] سوره سبا، آيه 28.